سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
در قلمرو سکوت
خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من....ورنه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 65
بازدید دیروز : 7
کل بازدید : 193956
کل یادداشتها ها : 79
خبر مایه

موسیقی


وبلاگ   دوران زندگی  بروز شد سر بزنید 

              

خدا نشناس..............................تاریک است. می‌شنوم صدای "صاد" و "سین" های مکرّر و مؤکّد را و "الضـالّین"ی که بسیار غلیظ است. "و برکاتـُة"، صدای مادرم گم می‌شود."خدا مارونمی‌شناسه؟، مگه از زن پدرشیم؟ پس کِی خدا میخواد ما رو ببینه؟!" صدای پچ پچ خشن پدرم بود. دستانش را دو طرف سرم ستون می‌کند.سینه‌اش را روی سینه‌ام می‌گذارد، صورتش را نزدیک میاورد. سبیل‌های کلفتش گوشم را قلقلک می‌دهد. این سفتی و سنگینی را دوست دارم. دلم نمی‌خواهد چشمانم را باز کنم. آرام آرام، بلند بلند شروع به اذان گفتن می‌کند. آنقدر در گوشم "الله اکبر" می‌گوید تا بیدار می‌شوم. یواش وضو می‌گیرم تا خواب از سرم نپرد. من هم بلند بلند "الله اکبر" می‌گویم. "و برکـاتُة"، در این ساعت، صدای من آخرین صداییست که گم می‌شود. و من دوباره به زیر پتو می‌خزم. خورشید هنوز خواب است.

     poetry.gif            


+ سلام ما بعد از مدتی بروز شدیم






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ